به یاد او
هیچوقت یادم نمیره که وقتی کتاب «حماسه حسینی» رُ میخوندم، یه جمله مدتها ذهن منو درگیر کرد. ایشون فرمودن که ایرانیها یه خصیصه مثبت دارن و یه خصیصه منفی. خلاصه کنم – به زبان من – مضمون حرفشون اینه که ایرانیها اگه دو چشمشون به سمت غرب نباشه، یه چشمشون به غربه. حتماً شما هم شنیدین که مردمی که غرب رُ دیدن و ندیدن، همیشه از نظم مردم اروپایی توی صف تشکیل دادن و رعایت حق تقدم تعریف میکنن؛ اونم با چه بهبه و چهچهی. همه هم خودشونو انسانهای بسیار متمدن و مراعاتکننده نشون میدن که از عدم نظمپذیری ایرانیان عذاب میکشن و حتی گاهی هم ضرر کردن. جالبتر اینه که هر کسی دیگران رُ انتقاد میکنه، خودش هم قبل و هم بعد انتقاد مکرراً مورد انتقاد رُ مرتکب شده. بگذریم...
اخیراً قیمت سوخت در انگلستان به شدت بالا رفته و مردم از این بابت خیلی شاکی هستن. بعله، اعتراض میکنن ولی کدوم یک از موارد اعتراضشون به نتیجه رسیده که این دومی باشه. رانندگان تریلرهای حامل سوخت اعلام اعتصاب میکنن و دیوید کمرون، نخست وزیر، به مردم توصیه میکنه که تا میتونین باکهاتون رُ پر کنین. صفهای طولانی جلوی ایستگاههای پمپ بنزین تشکیل میشه و بعد از مدتها جماعت انگلیسی طعم صفهای طولانی رُ میچشن.
ای کاش فقط صف بود. درگیریهای متعدد توی ایستگاههای مختلف پمپ بنزین در گرفت. همون مردم خیلی مهربون، منظم، با کلاس و متمدن سر زودتر گرفتن بنزین (از ترس اینکه نکنه بنزین تموم شه) درگیر شدن؛ اونقدر که پلیس مجبور شد چندین ایستگاه سوختگیری رُ تعطیل کنه. مردم به جایگاههای دیگه رفتن و خلاصه بنزین توی بعضی ایستگاهها تموم شد.
همه جا صحبت از اینه که چه باید بکنن اگه بنزین تموم بشه و نشه توی ایام تعطیلات سوختگیری کرد. حول و حوش 70 سال پیش، مردم همین کشور صدمات بسیار نفسگیری در جریان جنگ جهانی دوم متحمل شدن و مدتها طول کشید تا دوباره سرپا بشن. اما نسل جدید، صرفهجویی، قناعت و تحمل توی سیستم عاملشون نصب نشده. انتظار دارن که همه چی همیشه در اختیار باشه. این وسط ذکر یه خاطره قدیمی خیلی میچسبه.
زمستون 2011، آبوهوای انگلستان شدیداً سرد شد و حتماً در خبرها شنیدین که چه اتفاقاتی افتاد. مردم برای ذوب کردن یخِ جلوی پارکینگشون از نمک استفاده میکردن. این شد که مصرف نمک شدید رفت بالا و توی فروشگاهها نمک پیدا نمیشد. ما یه هفته غذای بینمک خوردیم چون نمک گیر نمیاومد. یه نفر که توی فروشگاه تسکو کار میکرد، بهم گفت که اگه نمک میخوای، باید پنج صبح که فروشگاه باز میشه بیای. اینا همون مردم با انضباط و مهربان هستن که بعضی فکر میکنن که خیلی هم از خودگذشته هستن. برعکس، اینا بسیار حسابگر هستن و اگه ببینن میصرفه از خودگذشتگی نشون میدن و الا از این خبرها نیست.
برگردیم به داستان کمبود سوخت. دولت گفت که ما پیشنهاد میکنیم که دو سوم باکتون رُ پر کنین ولی مردم نه تنها کل باک رُ پر کردن، بلکه یه عدهای ظرفهایی آوردن که بنزین اضافی بردارن و توی خونه ذخیره کنن؛ کاری که واقعاً از انگلیسی جماعت بعید بود. چند نفر سر این کار توی خونههاشون دچار سوختگی شدن. نگو توی خونه یه ظرف بزرگتر دارن و این ظرفهای کوچولو رُ توی اونا خالی میکنن.
این اتفاق نشون داد که زیر پوست اون عنوان «انگلیسی» چی پنهان شده. توی ایران کم از این اتفاقات افتاده؟ کم نیازهای اولیه مردم در جامعه دچار کمبود شده؟ در زمان جنگ چی؟ آیا این مردم نبودن که فداکاریهای تاریخساز انجام دادن؟ ولی انگار یادشون رفته که همین مردم روزی چنان از مرزهای میهنشون دفاع کردن که بعد از هشت سال یک وجب از خاک مملکتمون دست اجنبی نیفتاد.
همه اینا رُ گفتیم، اما این نباید ناگفته بمونه که این اولین لرزه تحریم ایرانه. توی فیزیک امواج یه قضیه هست که میگه که وقتی یه موج به جسم سخت برخورد میکنه، با همون شدت ولی برعکس به سمت منبع برمیگرده. موج تحریم وقتی به سمت ایران اومد، اونقدر این کشور سفت و سخت هست که موج تحریم به خودشون برگشت و برعکس موجب مکافات توی مملکت خودشون شد. این شد که کوزهگر در کوزه افتاد! حالا سر و صدای آمریکا هم چند وقت دیگه درمیاد. چیزی که هست اینه که آمریکا پوست کلفتتر از انگستان ضربه خورده از بحران اقتصادیه ولی حتماً شنیدین نوای رشد قیمت سوخت در آمریکا رُ. صدای چندان خوشی نداره.
ای کاش کمی هم همدلی سیاسی در داخل ایران بیشتر بشه تا بتونیم از این شرایط موقت به سلامت عبور کنیم و این روند علمی رُ که بعد از سالهای سال به همت جوانان این مرز و بوم براه افتاده، به روند صنعتی و اقتصادی تبدیل کنیم؛ ان شاء الله. در آینده با مقالهای تحت عنوان «همدلی سیاسی» در خدمت شما خواهم بود.
منابع: خبرگزاریهای بیبیسی و دیلی تلگراف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اساسیترین عامل شکست خوردن انسانیّت در دوران ما به شوخی گرفتن و بی اعتنائی به موضوع تعهّد است.
علّامه محمّد تقی جعفری (رحمت الله علیه)
به یاد او
امروز از یکی از بچههای توپ ایران که توی دانشگاه منچستر حقوق بینالملل میخونه و یه کتاب ده جلدی در دست تألیف داره، یه ایمیل کوتاه ولی به نظر من خیلی معنیدار برام فرستاد. حیفم اومد شما اونو نخونید. به مناسبت این اختلاس شیرین اخیره.
«گردان پشت میدون مین رسیده بود و زمین گیر شده بود. چند نفر رفتند معبر باز کنند. اونم رفت؛ 15 سالش بود. چند قدم که رفت، برگشت. یعنی ترسیده؟! خب، ترس هم داشت! امّا اون، پوتینهاش را درآورد و داد به یکی از بچهها و گفت: اینا رُ تازه از گردان گرفتم؛ حیفه! بیت الماله! بعد... پابرهنه رفت!...»
و خدا میدونه تا کجا رفت... یاد این مردان بخیر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اساسیترین عامل شکست خوردن انسانیّت در دوران ما به شوخی گرفتن و بی اعتنائی به موضوع تعهّد است.
علّامه محمّد تقی جعفری (رحمت الله علیه)
به یاد او
شوخی نیست که یک ملت هر ساله حدود سیصد هزار نفر از افراد خود را کشته یا مجروح کند چون دارد به سر کار، مهمانی، خرید و یا مسافرت میرود. تنها در سی سال گذشته، لااقل 700 هزار قبر برای کشتههای رانندگی حفر شده و دست کم 15 میلیون نفر مجروح شدهاند که تعدادی از آنان باید باقی عمر را بر روی تخت و یا ویلچر بگذرانند.
همه قشرها از وزیر، وکیل و استاد دانشگاه گرفته تا ورزشکار، بازیگر، کارمند و کارگر هر از چندگاهی به سوگ یکی از همکاران خود مینشینند. مثل بسیاری از ما، شاید این از دسترفتگان مانند مرحوم کریمیراد وزیر دادگستری، مرحوم آیدین نیکخواه بهرامی و مرحومه خانم گلدره گمان نمیکردند جان خود را در یک تصادف ناگهانی از دست بدهند.
به راستی ما را چه شده است که یکی از بیفرهنگترین مردم دنیا در رانندگی از آب درآمدهایم به طوری که در کنار معرفی جاذبههای گردشگری در ایران، «هشدار جدی نسبت به رانندگی خطرناک ایرانیان» یکی از بخشهای جداییناپذیر کتابچههای راهنمای جهانگردان است؟ مگر ما چگونه رانندگی میکنیم که فیلم رانندگی و نیز نحوه عبور عابران در ایران، تبدیل به یکی از انواع کلیپهای پربیننده و خندهدار در اینترنت با صدها هزار بیننده شده و آبروی «ایرانی» را به حراج گذاشتهایم؟ هر چه هست ما اصلاحناشدنی نیستیم و الاّ ایستادن خودروها در پشت خط عابر پیاده و نیز بستن کمربند ایمنی، امروز در میان ما فراگیر نشده بود...
به نظر میرسد یک عامل اساسی که چنین ما را گرفتار کرده، این است که در ایران اساساً از ابتدا کلمه «رانندگی» غلط معنا شده است...
رانندگی در دنیا یک امر «جمعی» است ولی در ایران یک امر «فردی» تلقی میشود. رانندگی در ایران یعنی «میخواهم خودم را با خودرو به مقصدم برسانم». پس رانندگان دیگر، «رقیب» من هستند و من نباید از رقبا عقب بمانم... هر فضای خالی که پیدا شد باید زودتر از دیگران آن را پر کنم. چنین است که رانندگی ایرانی یعنی «چپاندن خودرو یا موتور در اولین فضایی که خالی میشود»؛ یعنی «رفتن از هر مسیر ممکن نه از مسیر تعیین شده»؛ حاصل این نوع رانندگی چنین تصویری است:
گر چه اتومبیل سالهاست وارد ایران شده، اما تعریف رانندگی (چه رسد به فرهنگ آن) هنوز وارد کشورمان نشده است. «رانندگی صحیح» نوعی مشارکت در یک امر جمعی است. این «جریان عبور و مرور» است که راننده را به مقصد میرساند نه به اصطلاح «زرنگی» او. «رانندگی صحیح» که نوعی مشارکت در یک امر جمعی است به معنای «هدایت خودرو خود در جای صحیح در بین خودروهای دیگر» است. بنابراین، اینکه خودرو فرد در بین دو خودرو جلویی جا میشود یا نه، تأثیری در نحوه رانندگی صحیح ندارد... وقتی در جامعهای این نگرش به رانندگی حاکم باشد، یعنی هر کس قبل از آنکه به رسیدن به مقصدش فکر کند به دنبال مشارکت در حرکت جمعی خودروها باشد، این نظم در عمل چنین خود را نشان میدهد:
با این روش:
همچنین کسی که میخواهد در بزرگراه به راست بپیچد از صدها متر جلوتر در مسیر تعیین شده قرار میگیرد و خالی بودن باند کناری، او را به قانون شکنی نمیکشاند. البته اعمال شدید قانون نقش خود را دارد که محل بحث در اینجا نیست.
ترافیک در همه شهرهای بزرگ دنیا وجود دارد. وقتی بناست چند صد هزار یا چند میلیون نفر در ساعت معینی به سر کار بروند خود به خود ازدحام پدید میآید. اما تفاوت ترافیک شهرهای بزرگ دنیا با ترافیک تهران این است که در کلانشهرها ترافیک باعث «تأخیر» است اما در شهری مثل تهران چون رانندگی یک امر فردی است نه جمعی، ترافیک فقط موجب تأخیر نیست، موجب «کلافگی» و «خرد شدن اعصاب» هم هست...
اما پرسش مهم این است که برای اصلاح وضع موجود عملاً از کجا باید آغاز کرد؟
برای روشن شدن مطلب باید توجه کرد که رانندگی ایرانی، اصطلاحات خاصی هم به دنبال آورده است که در کتابهای آموزش رانندگی هیچ کشوری اصلاً «وجود ندارد»؛ اصطلاحاتی مانند «راه گرفتن » و یا «رد کردن». «راه گرفتن» یعنی جلوی دیگری را بگیر تا خودت بتوانی بروی. به دلیل نبود پارهای مقررات در ایران (مثلاً قانون حق تقدم هنگام گردش به چپ) مجبوریم تا میتوانیم وسیله نقلیه خود را جلوتر و جلوتر ببریم تا خودرو مقابل چارهای جز راه دادن به ما نداشته باشد.
همچنین «رد کردن» را وقتی به کار میبریم که خودرو خود را از فاصله بسیار نزدیک از کنار اتومبیلهای دیگر یا پای یک عابر عبور میدهیم. پس در هر دو اصطلاح «راه گرفتن» و «رد کردن» که مختص به رانندگی ماست، معنای «نزدیک شدن شدید به خودروها یا عابران» نهفته است.
حال چرا بدون «راه گرفتن» و «رد کردن» نمیتوان در ایران رانندگی کرد؟ نکته اصلی اینجاست: اساساً «رعایت فاصله» که عنصری بسیار اساسی در رانندگی است در کشور ما هیچ جایگاه و تعریف مشخصی ندارد. اگر راننده سپرش را از یک میلیمتری زانوی عابر رد کند، تخلفی مرتکب نشده؛ اگر پشت چراغ قرمز اتومبیلها پنج سانتیمتر از هم فاصله داشته باشند قانون رعایت شده؛ وقتی یک موتورسیکلت با فاصله 30 سانتیمتر در پشت سر یک خودرو حرکت میکند، خلاف قانون مرتکب نشده و عملاً تخلف محسوب نمیشود. باید حتماً به اصطلاح «بخورد و صدا بدهد» تا اتفاقی افتاده باشد.
البته طبق قانون رانندگان موظفند «فاصله ایمن» را رعایت کنند، ولی این از همان کلی گوییهایی است که مصادیقش نه تعریف شده و نه به مردم آموزش داده شده است و نه رعایت نکردن آن به چشم کسی میآید، زیرا همه عادت کردهایم چفت در چفت یکدیگر حرکت کنیم...
برای اینکه ببینیم جزئیات رعایت فاصله چگونه در دیگر کشورها یک به یک به رانندگان آموزش داده شده و چگونه اعمال قانون میشود مناسب است نمونههایی در اینجا آورده شود.
وقتی سرویس مدرسه برای پیاده و سوار کردن دانش آموزان توقف میکند، خودروهای پشت سر موظف به رعایت فاصله 20 متری هستند (عکس زیر از آییننامه رانندگی یک کشور خارجی است). تخطی از این قانون حتی برای اولین بار، علاوه بر 400 دلار جریمه، تعلیق گواهینامه برای شش ماه را در پی دارد.
هنگام گردش به راست حق با عابر است و راننده باید حدود دو متر از خط عابر فاصله بگیرد. به خاطر اعمال قاطعانه این قانون است که این عابر (عکس زیر) چنین آسوده عرض خیابان را طی میکند. او به روبهرو نگاه میکند نه به خودرو، زیرا میداند سپر اتومبیل از دو متری به او نزدیکتر نخواهد شد:
حال تا اندازهای معلوم میشود که چرا در کشور ما این مقدار تصادف رخ میدهد و چرا بیشترین کشتهها در میان عابران پیاده در ایران یا «سالمند» هستند و یا «کودک»؛ تا کسی حرکات شبه آکروباتیک بلد نباشد نمیتواند خود را از اتومبیلها و موتورسیکلتهایی که چفت در چفت یکدیگر و با فاصله سانتیمتری و گاهی میلیمتری از کنار عابران میگذرند نجات دهد.
بنابر آنچه گفته شد، نقطه شروع اصلاح رانندگی در ایران، آموزش فاصله گرفتن از یکدیگر است؛ چه فاصله خودرو از خودرو که با حرکت بین خطوط حاصل میشود و چه فاصله گرفتن عابر و خودرو از یکدیگر، و چه فاصله گرفتن از خودروهای امداد...
نکات در مورد کاستیهای رانندگی در ایران بسیار است. از جمله:
در کشوری که بالاترین کشته را در تصادفات میدهد یک کارخانه خودروسازی اجازه مییابد که پرفروشترین و در عین حال آسیبپذیرترین خودرو کشور را بدون کیسه هوا و ABS و لوازم ایمنی دیگر روانه بازار کند. این نشان میدهد که رانندگی و کشتههایش هنوز برای برخی سیاستگذاران تبدیل به یک دغدغه اساسی نشده است.
نباید برخی عجولانه نحوه عجیب رانندگی در ایران را با اموری از قبیل چند برابر ظرفیت بودن تعداد خودروها یا تنگ بودن برخی معابر توجیه کنند. البته به دنبال حل این مشکلات هم باید بود اما اینها تنها میتوانند دلیل «ترافیک» باشند، نه دلیلی برای رانندگی بیقانون رانندگان یا عبور بیقانونتر عابران. از این روست که نحوه رانندگی، در شهرهای کوچک هم یک معضل است.
از تابلوهای ورود ممنوع و یکطرفه که بگذریم تابلوها نقشی در رانندگی شهری ندارند. تابلوی «ایست» در ایران کاملاً بی معناست و این نقش به سرعتگیرها واگذار شده است در حالی که با توجه به شرایط محیطی هر کوچه و نیز خیابان، تابلوهای حداکثر سرعت باید لااقل در ابتدای آنها نصب شود... ما با تکیه بر ذکر حداکثر سرعت شهری در آیین نامه، همه کوچهها و خیابانها را به امان خدا رها کرده ایم و هر کس زورش رسیده یک سرعتگیر سیخی یا میخی و غیر آن با ارتفاع دلبخواهی در کوچه خودش قرار داده است...
از چند انیمیشن که بگذریم رسانه ملی آموزش مصداقی رانندگی را مورد توجه قرار نداده است. کاش برنامههایی مانند «سفر به خیر» که غالباً به کلی گویی میگذرند طریق صحیح و نیز خطاهای رایج رانندگی را قدم به قدم به مردم یادآور میشدند.
گاهی چند آموزش تصویری (مانند مورد زیر) میتواند از دهها توصیه گفتاری در بهبود اوضاع مؤثرتر واقع شود:
با وضعی که در آن به سر میبریم، آموزش رانندگی آنقدر اهمیت دارد که اگر رسانه ملی هر روز برنامههای شش شبکه تلویزیون را همزمان قطع کرده و چند ثانیهای به این آموزشها اختصاص دهد کاری عادی انجام داده است.
تصور بسیاری از ما از تصادف شدید، دو ماشین له شده است و بس. شاید اگر با هشدار قبلی تصویر بانوی بارداری که با صورت خون آلود در میان آهنپارهها گرفتار شده و فریاد میزند و یا تصویر کودکی که با کیف مدرسه به گوشهای ازخیابان پرتاب شده نمایش داده شود، کمی از بلای «تعجیل برای هیچ» که در رانندگی و غیر رانندگی مانند بختک به جان ما ایرانیان افتاده، رهایی یابیم...
برگرفته از متن ارسالی خانم معصومه شهبازی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اساسیترین عامل شکست خوردن انسانیت در دوران ما به شوخی گرفتن و بی اعتنائی به موضوع تعهد است.
علامه محمد تقی جعفری (رحمت الله علیه)
به یاد او
خب، ماه مبارک تموم شد و یه هفتهای هم از روش گذشت. امیدواریم دل درد همه اونهایی که «فقط» در طول ماه مبارک زخم معده میگیرن خوب بشه و شفا گرفته باشن روز عید فطر. خیلی برای من جالب بود که جماعت از هم دائم میپرسیدن که «روزهای؟». جوابها از سؤال جالبتر بودن. «هی هر از گاهی»، «نه بابا، مگه توی این گرما میشه روزه گرفت»، «والّا من معده درد دارم، روزه بدترش میکنه» و ... . معده درد متداولترین بهانهایه که روزهندارها بهش استناد میکردن. ولی برای من جالبه که اینا توی طول سال معده درد ندارن. معده درد که فقط با نخوردن نیست؛ اتفاقاً اغلب خوردن باعث ایجاد معده درد و زخم و اینا میشه. امّا همین برادران و خواهران همین که روز عید فطر میشه – قربون خدا برم – شفا میگیرن و همون صبح اوّل وقت، پنیر تبریز رُ میمالن وسط نون بربری داغ و حالا نخور کی بخور. نوش جون ولی «فأنّ الشّاهد هو الحاکم» و البتّه «هو الرزّاق» و برای عموم مردم «یرزقه من حیث لا یحتسب» که اگه میخواست حساب کتاب کنه که باید همه سر گشنه زمین میذاشتیم.
ولی واقعاً چرا این افراد روزه نمیگیرن؟ مگه نمیدونن که واجبه؟ مگه نمیدونن که برای تمام ادیان بوده و هست؟ مگه نمیدونن که یه سری اعمال داره دین خدا؟ مگه تا چند سال قبل که روزه میگرفتن مشکلی براشون پیش اومده بود؟ شاید اگه آدم بخواد برای تک تک این سؤالها جواب پیدا کنه، وقتش تلف بشه و آخرش در پیچ و خم بهانهها و برداشتهای شخصی گم بشه. من بهترین جواب رُ از آیت الله مرتضی تهرانی شنیدم و دیدم بطور خلاصه، تکلیف کسانی که در عین مسلمان بودن با بهانهتراشی روزه نمیگیرن رُ خوب مشخص میکنه.
مشکل اینجاست که ما نمیدونیم با کی طرف هستیم. با یه مثال شروع میکنم. فرض کنین یه آدمی که همیشه با آدمهای معمولی مثل خودش در تماسه، یه دفعه یه دعوت میگیره از یه آدم بلندپایه مملکتی یا تجاری. چیکار میکنه؟ رد میکنه؟! در جا قبول میکنه؟! قبول میکنه ولی با اکراه میره؟! چیکار میکنه؟ آدمی که عقل توی سرش هست، با خودش میگه که مگه خرم که دعوت یه همچین آدم بزرگی رُ از دست بدم؟! تازه، بهترین کفش و لباسش رُ هم میپوشه، بهترین عطر و ادکلنش رُ هم میزنه و چقدر هم به دیگران مینازه که فلانی منو دعوت کرده برم پیشش. عموماً هم نمیدونه اون طرف چی براش آماده کرده؛ ولی هر چی اون طرف بذاره جلوی این آقا یا خانم، با کمال میل و با به به و چه چه میخوره. حالا اگه یه غذای سنگین بود، میاد تعریف میکنه که بابا فلانی عجب غذایی داد و اگه غذا مثلاً رژیمی و کمی سبک باشه، میاد میگه: ببین فلانی رُ. انگار نه انگار اینقدر مال و منال داره. غذای ساده و با کیفیت و سالم مصرف میکنه. چقدر به سلامتیش اهمّیّت میده. خدا پول میده، راه استفادهشم بده و از این قبیل بافتنیها...
برگردیم به خدا که «إنّا لله و إنّا الیه راجعون». حالا توی ماه مبارک، خدا بندههاش رُ دعوت کرده به یه مهمونی بینظیر. به یه مهمونی که میگه روزیش با مهمونیهای دیگه فرق میکنه. اولاً، جهانیه. ثانیاً، ظاهراً توش خوردن نیست ولی نه تنها آخرش خوردن ظاهری هم داره، بلکه در سرتاسر این مهمونی لذیذترین خوراکهای روحی و معنوی آماده شده و تقدیم میشن. ثالثاً، میگه تشریف بیارین این مهمونی و من تازه کلی هم بهتون پرداخت میکنم. بذارین عید فطر بشه، ببینین چی میریزم توی ظرفتون. اون روز، باید بخورین! نشنیدن طرف میخواد یه مهمونی توپ بره برای مثلاً شام، اون روز، ناهار ماهار نمیخوره به این امید که قراره توی مهمونی بخورمااااا. بذا جا داشته باشم. خدا هم میگه نخورین که جا داشته باشین برای اون مائده ویژه الهی. اینطور نیست؟
مشکل اینجاست که ما عموماً نمیفهمیم کی دعوتمون کرده؛ کی ازمون خواسته که بریم به مهمونیش؛ اصلاً چرا دعوتمون کرده و چقدر این مهمونی بزرگه. اگه اونایی که با بهانه روزه نگرفتن، میدونستن که این «خدا»ی احد و واحد و قهّاره که دعوتشون کرده، اون ربّ ماست که دعوتمون کرده، اونی که دعوت کرده همه دنیا و آخرتمون دستشه، اونی که دعوت کرده میتونه ببخشه و میتونه تنبیه کنه، و اینکه ماه مبارک، ضیافت الله هست، آیا بازم بهانه میآوردن؟؟؟ به قول حاج آقا، اگه آدم بدونه که کی دعوتش کرده و چقدر این مهمونی بزرگه، محاله که آدم عاقل دعوت این مهمونی رُ رد بکنه.
این مطلب آخر رُ هم بگم که اگه نگم شاید در حق این دعوتکننده بزرگ، اجحاف کرده باشم. با همه این اوصاف، با همه این ناز و نوزهای آدمهای مثل من، با همه این عهدشکنیها و رد کردنها، به قول حاج آقا ماشالا عابدی مناجاتخوان، خدا، توی ماه مبارک، فیض عام راه میاندازه. حتّی کسانی که دعوت خدا رُ اجابت نکردن هم یه چیزایی خورونده میشن. چه خدایی داریم ما و چه بندههایی هستیم ما. اون چه خداییه و ما چه بندهای هستیم. تو رُ خدا، انصافه آدم دعوت یه همچین خدایی رُ رد کنه؟
دغدغه خیلی از ماها توی این دنیا جمع کردن مدالهاییست به عنوان نشانه افتخاراتی که به زعم خودمون افتخار محسوب میشن؛ مدالهای ورزشی، علمی، صنعتی، دولتی و از این قبیل. امّا این مدالها چند کیلومتر همراه ما میان؟ تا کجا همراه ما هستن؟ آیا این مدالها فشارهای بعد مرگ رُ هم تحمل میکنن یا اصلاً تا برسن به اونجا ذوب میشن؟ اصلاً مگه میشه این مدالها رُ بر گردن به کفن برد؟ اگه این مدالها ابدی نیستن، اگه ذوب میشن توی فشار قبر و اگه نمیشه اینا رُ با خود برد، بی مدال هم نمیشه رفت. بی مدال سخته اونور. بگیم چیکار کردیم این دنیا؟ بگیم سر این عمر چه بلایی آوردیم؟
امّا من یه مدال میشناسم که همیشه با آدم هست؛ تا اون ابد ابدها؛ تا کیلومتر بینهایت؛ ذوب شدنی نیست و جداشدنی هم نیست؛ خودش باهات میاد توی کفن... و اون مدال جای دستهاییه که برای داغ اهل بیت (علیهم السلام) به سینهات زدی. اون مدال سرخی سینه بعد سینهزنیه. اون مدال توی قفس سینه نقش میبنده و هر جا بری باهات میاد. از گردنت آویزون نیست ولی همیشه به تخت سینهات استواره. درخشش اونو هیچ مدال دیگهای نداره و نه تنها فشار قبر نمیتونه اونو ذوب کنه که بلکه جلوی فشار قبر رُ هم میگیره. تو باید مواظب مدالهای دیگه باشی که یه دفعه دزد نزنتشون ولی این مدال مراقب تو هست که دزد صفا و صمیمیت تو رُ نزنه. چه مدالیه مدال نوکری اربابان عشق...
امشب شب اول ضیافت دوباره الهیست. یادم میاد، ماه مبارک سال پیش یه سری چیزهایی رُ که دغدغههای ذهنیم بودن از خدا خواستم و توی دعاهام از خدا میخواستم که اونا رُ تا ماه رمضون سال دیگه به من بده. ولی باید اعتراف کنم که اونقدر درخواستهام به نظر خودم عجیب بود که همیشه میگفتم، «این نمیشه مگه اینکه معجزه بشه». امشب که شب اوّل ماه مبارک بود، یه دفعه همه دعاهایی که کرده بودم یادم افتادن. همه دونه دونه و بدون استثناء مستجاب شدن و آخرینشون هم همین هفته گذشته رخ داد و فردا هم به دستم میرسه. خدای من، باورم نمیشه که همه دعاهام بی کم و کاست مستجاب شدم. راست گفته که، «أدعونی أستجب لکم». فقط باید به خدا وقت بدی تا هر چی خواستی رُ سر وقت مخصوصی بهت بده.
رمضان مبارک. دعاهاتون یادتون نره.
خدا رُ شکر تروریست فجایع اخیر نروژ خودش رُ معرّفی کرد و گفت که یه مسیحی متعصّبه و با مسلمونا هم هیچ ارتباطی که نداره هیچ، از اسلام هم تنفّر داره؛ و الّا یه ذرّه دیر میکرد، دوباره میانداختنش گردن مسلمونا...
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آنکه کار ما بالا بگیرد
آقا خلاصه یه نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد
من گریه میریزم به پای جادهات تا
آئینهکاری کرده باشم مقدمت را
اول ضمیر غائب مفرد کجایی؟
ای پاسخ آدینههای پر معمّا
حتمیِّ بی چون و چرا برگرد، شاید
راحت شویم از دست امّا و اگرها
آقا، نماز جمعه این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما
پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری؟
من نذر کردم خاک پایت را ببوسم
آیا سر این بنده منّت میگذاری؟
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
میخواستم پیشت بماند یادگاری
الحمدلله به همّت بچّههای گُل دانشجو توی لیورپول، برنامه عید نیمه شعبان برگزار میشه. اینجا اجرای برنامه مثل ایران نیست. مکافاتهایی داره در نوع خودش که نگو و نپرس. ولی باز گُلی به گوشهی جمال این بچّهها. اینا میتونن برن بجای اینا دنبال حال و حول خودشون ولی این همه تلاش و زحمت برای پیدا کردن سخنران و مدّاح و فراهم کردن شام و مهیّا کردن مرکز و همه اینا نشون از یه عشق و محبّت عمیق داره که قیمت نمیشه گذاشت براش. دمشون گرم. براشون دعا کنین.
به یاد او
اگر شما خودتونو یه مسلمان به انگلیسیها معرّفی کنید، به احتمال زیاد سؤال بعدی در مورد شیعه یا سنّی بودن شماست. من زیاد توی بحثهای مذهبی شرکت میکنم و عموماً اولین سؤالی که از من پرسیده شده این بوده که شیعه هستم یا سنّی. عموم انگلیسیها بر این باورند که شیعهها و سنّیها سایه هم رُ بدجور با تیر میزنند و به همین لحاظ سخت باورشون میشه که توی دانشگاههای ما، شیعه و سنّی با هم سر یه کلاس میرن. سختتر از اون باور این حقیقته که در خوابگاههای دانشجویی ما، سالهای سال دانشجویان شیعه و سنّی با همدیگه هماتاق میشن و کلی میگن و میخندن و درس میخونن. دیدن عکسهایی از نماز جمعه تهران که سنّیها در صف اوّل به یه امام شیعه اقتدا میکنن، برای چند ثانیه دهن اینا رُ گوش تا گوش باز نگه میداره. این از انگلیسیها...
حالا بریم سراغ عموم ایرانیهای ساکن در انگلیس... نخ سوزن ایرانیهای غیرمذهبی... تا صحبت از دین میشه، «آقا این مسیحیها رُ ببینین. نه دعوایی نه چیزی. مثل آدم با هم زندگی میکنن». هر وقت یه همچین چیزی از یه ایرانی شنیدین، مطمئن بشین که از تاریخ اروپا و مسیحیت هیچی حالیش نیست که هیچ؛ از اخبار روز هم پرته. البته همین ایرانیهای لطیف هم از شنیدن داستان پاراگراف اوّل تعجّب میکنن و میگن که دروغ میگم. اینم یه جور دفاعه از عقاید غلطه دیگه. ولی حال میده چهره اینا رُ دیدن وقتی بهشون ثابت میکنم. «نهههههه بابا. یعنی اینقدر دوست بودی باهاشون. جااااالبه». خلاصه...
دعواهای مذهبی در انگلستان ریشه چندین و چند ساله داره. پروتستانها و کاتولیکها مشاجرات طولانی و خونآلودی با هم داشتن. پروتستانها میگن همه چی باید با عقل و علم اثبات و نمود بشه و الّا قابل پذیرش نیست و حال اینکه کاتولیکها هم نمیتونن پدر و پسر و روحالقُدُس رُ با اصول اونا اثبات کنن. کاتولیکها صلیب رُ از راست میکشن ولی پروتستانها از چپ و این برای کاتولیکها یعنی ناسزا. با یه پیرمردی صحبت میکردم (نزدیک محل زندگیم که یکی از خیابونای اصلیه لیورپوله)؛ میگفت که چند سال پیش همین جا درگیری مذهبی بین کاتولیکها و پروتستانها پیش میومد و شهر کلاً تعطیل میشد. آره باورش سخته؛ حتّی برای من که اینجا توی همون خیابون زندگی میکنم. ولی اخیراً خود همین مشاجرات مذهبی رُ توی بیبیسی دیدم.
از اواخر ژوئن یه سری درگیریهای مذهبی در بلفاست، مرکز ایرلند شمالی، رخ داده و عموماً تا 12 ژوئیه ادامه پیدا میکنه که سالروز پیروزی خانواده سلطنتی بریتانیا بر پادشاه کاتولیکهاست. پروتستانها از این بابت شادی میکنن و کاتولیکها هم راهپیمایی میکنن که مانع شادی اونا بشن. همین باعث میشه که کاتولیکها و پروتستانها با هم نزاع کنن و به همدیگه و به پلیس آجر، سنگ، کوکتولمولوتف و حتّی ترقّه پرتاب کنن. دیگه امسال یه نفر قاط زد و به پلیس و خبرنگاران شلیک هم کرد و یه عکّاس خبری رُ زخمی کرد. پروتستانها میخوان با بریتانیا متّحد بشن ولی کاتولیکهای جمهوریخواه معتقدن که باید حقوق مذهبی و ملّیشون مراعات بشه و به دولت ایرلند مستقل بپیوندن. طبق روشهای امروزی، معترضان با سطل آشغال و بمبهای دستساز به پلیس حمله میکنن و پلیس هم با باتون و آب سعی در جدا کردن این دو فرقه از هم داره. درگیریهای مذهبی در ایرلند شمالی حداقل صد سالی هست که ادامه داره. جالب اینجاست که یه خیابون توی بلفاست هست که یه طرفش کاتولیکها میشینن و یه طرفش هم پروتستانها و دعوا هم از همین خیابون و مابین اهالی همین منطقه شروع میشه.
حالا این داستانِ ماجرا بود ولی سؤال اصلی اینجاست که چرا همه انگلیسیها معتقد هستن که اساساً یه دعوای خونبار بین شیعه و سنّی هست مگر اینکه خلافش ثابت بشه ولی ما مسلمونها نمیدونیم که اینا رسماً و سالانه نزاعهای مذهبی اینچنینی دارن که من هرگز مثلش رُ در ایران نه دیده و نه شنیدهم؟ چرا ایرانیان مسلمون نمیدونن که روزگاری در ایتالیا مابین پروتستانها و کاتولیکها آنچنان منازعاتی میشده و اونقدر خون ریخته میشده که پاپها از ترس از بین رفتن نسل مسیحیان افتادن دنبال آروم کردن جماعت؟ چرا نمیدونن هنوز کاتولیکها به پروتستانها توی کلیسا موقع برعکس صلیب کشیدن چپ چپ نگاه میکنن؟
به یاد او
شاید در روزگار ما به تعداد انگشتهای دست علامه به معنی «علامه» پیدا نشه. اینه که قدر علامه ای مثل علامه حسن زاده رُ باید خیلی دونست. این نامه رُ توی وبسایت الف دیدم و مطمئنم که خوانندگان نکات جاگذاری شده در این نامه رُ پیدا خواهند کرد.
فرزند ارجمندم، از اکنون باید بر قدم صدق یوسف صدّیق سلام الله علیه بوده باشد که :
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار
- فرزندم! خود را باش. این داعی حسن حسن زاده آملی دینداری متمسّک به ذیل ولایت محمّد و ال محمّد صلوات الله علیهم با دلیل و برهان است، نه به تقلید و اتّباع از این و ان...
- ای فاضل فرزانه و فرهیخته و فرزام! در صنایع انسانها دقّت بسزا بفرما که همه ی انها را دین و ایین است؛ یعنی هر یک را در نحوه ی نگاهداری و اعمال ان برنامه ای خاصّ است که باید بدان برنامه اگاهی داشت و ان صنعت را به دستور ان برنامه به کار برد تا ان صنعت در کارش درست نتیجه دهد، و اگر مطابق دستورش به کار نرود، یکبارگی دچار اختلال و فساد و زوال می شود و مشکلات و حوادث بد پیش می اورد. ان دستور دین ان صنعت است، و هیچ صنعتی بی دین و دینداری پایدار و استوار نمی ماند.
-این همه صنایع برّی و بحری و فضایی شگفت ساخته ی قطرات نطفه اند؛ یعنی قطره نطفه ای در دو کارخانه حیرت اندر حیرت الهی که یکی زهدان مادر عزیز و دیگر همین نشأه گرامی دنیای مشهود ما که رحم دوم است؛ چنان دارای صورت دلنشین و بینش و دانش این چنین شده است که این همه صنایع شگفت از وی به منصّه ظهور رسیده است.
-نخست تأمّل بفرما که چگونه قطره نطفه ای، انسانی این چنینی شده است.
- و پس از ان تدبّر بفرما که چگونه به اختراع این همه صنایع بوالعجب دست یافته است، و سپس تعقّل بفرما که همه صنایع این نطفه را دین و ایین است. ایا ان کس که نطفه ای کذایی را چنین صورت و صنعت دلنشین چیره دست مخترع و مبتکر صنایع حیرت اور به بار اورده است، او را بی دین و بی ایین افریده است؟!
- عزیزم! کشیک نفس بکش تا انسانی الهی شوی، و در عداد مقرّبین در ایی و وارداتی ان سویی عایدت شود.
- و بدان که علم و عمل دو حقیقت انسان سازند و علم، امام عمل است، و اکنون هنگام تحصیل علم و اعتیاد به عمل صالح ان عزیز است، به انتظار فردا مباش که به فرموده ی انسان اگاهی:
در جوانی به خویش می گفتم / شیر شیر است گر چه پیر بود
تا به پیری رسیده ام دیدم / پیر پیر است گر چه شیر بود
منبع: خبر آنلاین به نقل از فرازهایی از کلمه ی 635 کتاب هزار و یک کلمه، جلد ششم، از اثار علامه حسن زاده آملی